اخلاق و عرفان

Sunday, October 03, 2004

آب و سراب


ـ1. نيستان هستي را به تماشا نشستن و به نجواي نياز و سرود نماز نيز ار گوش جان سپردن و جايگاه خود را در كرانه اين بيكران شناختن و در صف همراهان جاي گرفتن، گمشده انساني است كه مي‌كوشد تا در گوشه تاريك تاريخ نپوسد.
و اين همان راهي است كه سر شاخه‌هايش به شمار روندگان است و هر كس به تناسب استعداد خود مي‌رود تا همزمان با فرود خورشيد عمر، خود نيز بر پايانة آرام اين راه ـ همان نيستان بيكران ـ فرود آيد. اين راه «سير و سلوك» است و دانش آن را «عرفان» نام نهاده‌اند.
عرفان يگانه دانشي است كه هم استعداد راهيان مي‌سنجدو هم فراز و فرود راه مي‌نمايد و خود نيز پا به پاي رهروان تا كانون اين بيكران؛ انسان را همراهي مي‌كند. دستيابي به اين دانش و بهره‌مندي از هدايت آن و به تعبيري ديگر دريافت حقايق هستي و صعود به مراتب كمال و عروج به قله جلال و جمال بيشتر از جاذبه و شكوهش، دشوار و دست نيافتني و پر خطر و بيمناك است.
چو عاشق مي‌شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود
ندانستم كه اين دريا چه موج بيكران دارد
نعوذ بالله اگرره به مقصدي نبري
طريق عشق طريقي عجب خطرناك است
و البته:
گر چه راهي است پر از بيم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي
اما يقين داشته باش كه:
به سعي خود نتوان برد پي به گوهر مقصود خيال باشد كاين كار بي حواله بر آيد
2.يكي از غرائز بسيار قوي در انسان غريزه شبيه سازي و معادل گيري است. بشر در دو حال و به دو صورت مشابه‌سازي مي‌كند: يكي به هنگام بهره‌مندي از امكانات طبيعي و ابزار مادي، تلاش مي‌كند تا مطابق سليقه خود ابزاري را جانشين ابزار پيشين نمايد. پشم و مو را به لباس و غار و كوه را به خانه‌هاي مجهز تبديل نموده به جاي دندان و ناخن و سنگ، تيغ و چنگال و ابزار جنگي مي‌سازد و بلور و جام زرين را جانشين مشك و سفال مي‌كند و ديگري آنگاه كه در رسيدن به يك مقام معنوي و يا درك يك مفهوم والا ناتوان مي‌شود به مشابه آن مقام و معادل آن مفهوم رضا مي‌دهد.
فطرت نيرومند خدا گرايي انسان را به جستجوي حق وا مي‌دارد. اما چون درك معرفت وجود كامل مطلق بسيط ازلي و ابدي و لايتناهي و جامع جميع اوصاف جمال و جلال و منزه از همه نقايص و برتر از خيال و گمان و وهم و از هر آنچه گفته‌اند و شنيده‌ايم و ديده‌ايم، براي انسان محدود و جسماني و زماني و مكاني؛ كه بايد هر چيزي را در ظرف زمان و مكان دريابد و درك نمايد و از مثل و ضد براي معرفت اشياء كمك بگيرد، مشكل است و نيازمند تلاشي فراتر از متعارف و نگاهي بسيار دقيق‌تر از معمول و دلي پاك‌تر از آب زلال. به ناچار براساس غريزه بدل سازي روي به تعدد الهه و بت‌هاي چوبي و سنگي و حيواني مي‌گذارد و خدا بودن اشياء را يكايك تجربه مي‌كند!
دور است سراب از اين باديه هشدار تا غول بيابان نفريبد به سرابت
وقتي كه از يك سو فطرت حقيقت يابي و كمال‌گرايي، انسان را به سمت وادي تحير و توحيد و وصال و فنا مي‌خواند و از سوي ديگر طي مراحل سلوك و صبر بر سختي راه و سير در عوالم هستي و گام نهادن بر خويشتن خويش و رسيدن به اوج كمال انساني، كاري بس دشوار و توان فرسا و مردافكن مي‌نمايد به ناچار غريزه شبيه‌سازي انسان، از شكار عنقا روي برمي‌تابد و به كنيز مطبخي رضا مي‌دهد و تمامي اصطلاحات و مراحل سير و سلوك ارباب معرفت و كمال را در محدوده نفس خود تعبير مي‌كند. يك زاويه انحرافي در سير و سلوك! كه با مغالطه‌اي ظريف، فطرت خدا خواه و خداگرا و حقيقت‌جو و دل يگانه پرست و غيرتمند و رقيب ستيز و روح عاشق و دلداده دوست و شيفته محبت را با اباحي‌گري و عشق مجازي و شاهد بازي و خوش بيني و دشمن دوستي و بي‌خيالي پاسخ مي‌دهد.
3 – تصوف دكاني است براي تامين سراب‌گونه و مشابه نيازمندي‌هاي معنوي و روحي كساني كه به سر منزل مقصود راه نبرده‌اند و ميداني است براي يافتن آنچه كه از يافتنش عاجز مانده‌اند و عروسكي كه به آن، كودكان از پاي فتاده را سرگرم مي‌سازند و سرابي كه تشنگان ريايي را با آب رؤيايي سيراب مي‌كنند.
سيراب نمودن كاذب روح حقيقت‌گراي بشر، نشاندن قطب‌هاي قلندر و عيّار مسلك به جاي اولياء الهي و وسائط فيض ربوبي، روي آوردن به تساهل و تسامح و روا داري در دين به جاي بلند همتي و شرح صدر و فروتني و خود شكني و نيز فرقه‌گرايي و مريد و مراد‌سازي به جاي تولاّ و تبراي عملي نسبت به اولياء حق و بندگان مخلص و در برابر كج‌انديشان. دوري از مردم و از خدمت به مردم و هم‌نوايي با محرومان و از رفتن به مسجد به بهانه عزلت و انزوا و خانقاه و صومعه، و هوسراني و عياشي و قلاّشي به بهانه عشق الهي و شور و مستي وصال و... بدل‌هاي سراب‌گونه‌اي است كه در دكان صوفيگري براي اقناع روح تعالي‌جوي انسان تعبيه شده است.
نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
4 ـ عرفان برون رفتن از لباس تشخص و منيّت و تصوّف پوشيدن خرقه مخصوص! عرفان پاي نهادن بر روي نام و نان و نياز است و تصوّف نامداري و نانداني و نيازمندي است! راه عرفان از ميانه بيم و اميد مي‌گذرد و نگاه تصوّف به ايمني و عجب و اعتماد روي دارد. عرفان تمامي خود را در محضر وصال وفا مي‌جويد و تصوّف خود را حق مطلق مي‌شمرد!
عارف سازنده جان است و صوفي پروراننده تن. زير بناي تلاش عارف از خود رهيدن است و دغدغة صوفي به خود رسيدن! عارف به رنج مي‌انديشد و صوفي به گنج، عارف به خانه خدا در است و صوفي به خانقاه قطب اندر.
5 ـ يكي از مهمترين رمز تناقض‌گويي‌هاي عارفان بزرگي چون حافظ همين است كه از يك سو شيفتة آيين معرفت بودند و از سوي ديگر بيزار و منزجر از خرقه آلوده. گر چه در ظاهر اين هر دو يكي مي‌نمود و يك نام داشت. نه فرهنگ غالب عصر توانايي تشخيص چنين تفاوتي را داشت و نه طمع بهره‌مندي از نام و نشان و شخصيت عارفان، صوفيان فرصت‌طلب را از اين جدايي خشنود مي‌ساخت. بويژه آنكه گروهي از مريدان اين كوي به راستي معرفت را درون خرقه مي‌ديدند و در اثر صافي ضميري كه داشتند ناپاكي درون مراد را تصور نيز نمي‌كردند تا چه رسد به تحمل آن. ولي حافظ كه نمي‌توانست به دل خود دروغ بگويد. مي‌گفت:
دلم از صومعه بگرفت و خرقة سالوس كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
او نخست خود را راحت مي‌كند و مي‌گويد:
ساقيا جام ميم ده كه در اين سير طريق هركه عاشق‌وش نيامد در نفاق افتاده بود
و سپس براي هدايت ديگران با احتياط مي‌گويد:
گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن شيخ ما گفت كه در صومعه همت نبود
و ناگاه به خود نهيب مي‌زند كه:
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو
و ديگران را نيز بيدار مي‌كند كه:
صوفي نهاد دام و سه حقه‌باز كرد فرياد مكر با فلك حقه‌باز كرد
به ياري خدا به زودي تاريخچه عرفان و تصوّف را با هم خواهيم خواند.

شهر مجازي قرآن كريم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home